دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

✿ــــ✿

یک آرزوی کودکانه !

ماجرا از سه شنبه ١٣ آبان , با دیدن یک پروانه قهوه ای رنگ روی پرده اتاق بابا شروع شد .... با دیدن پروانه روی پرده ازم خواستی کمکت کنم تا پروانه رو بذاری توی جعبه کفشت ! بعدم اجازه گرفتی : _ مامانی میتونم پروانه ام رو نگه دارم ..؟؟  اجازه دادم . مادرانه پروانه ات رو نگاه میکردی و برق چشمات و لبخندت رضایت قلبیت رو نشون می داد که بالاخره  صاحب یه موجود زنده  شدی ... جعبه کفشت سوراخ داشت . هوا به پروانه میرسید ولی نگران بودی که پروانه فرار نکنه . هر چند دقیقه یکبار هم در جعبه رو باز میکردی و پروانه کوچولوت رو نگاه میکردی. در نهایت شادی همه رو از وجود پروانه کوچولوت با خبر کردی ولی این شادی ...
29 آبان 1392

یک شب و ....

دیشب خواستم بعد از ده ,دوازده شب که ساعت خوابت بخاطر عزاداریایی که شبا میرفتیم بهم خورده بود دوباره ساعت خوابت رو برگردونم سر جاش ساعت نزدیکای ده بود که دستشویی رفتی بعدم همین جور که تام و جری می دیدی مسواکت رو زدم و راهی شدیم طرف اتاقت . هنوز به در اتاق نرسیده بودم که گفتی : اول کتاب قصه .....  گفتم نمیشه قصه برات بخونم ؟ گفتی : نـــــــــــــــــــــــــه ..... دو تا کتاب آوردی برات بخونم یکیش آقای پر سر و صدا  و یکیشم شعر درباره امام رضا (ع) و حرم و ... اینا بود . خیلی حال نداشتم اومدم زرنگی کنم  بعضی جاهاش رو سرسری رد کنم که مچم رو گرفتی و گفتی از اولش بخون ...!!   سر کتاب دوم دیگه رفتی زیر لاحاف...
27 آبان 1392

دوباره ، شب سوم محرم ....

شب سوم ، شب ناله ... شب روضه ى سه ساله... ********** دخترم هنوز جثه سه ساله ها رو داره ... دخترم هنوز بوى سه ساله ها رو ميده .... دخترم هنوز از دورى باباش گريه مى كنه ... ديدنش هنوزم منو ياده سه ساله اربابم ميندازه ...
15 آبان 1392

ای هلال خون دوباره سرزدی ...

   ای هلال خون دوباره سر زدی ای محرم بار دیگر آمدی زخم دل با دیدنت کاری شده خون به دامان افق جاری شده در تو باغ لاله ی پرپر بود  عکس لبخند علی اصغر بود ای هلال خون چرا باز آمدی گر چه خونینی سرافراز آمدی در تو بینم اشک خیر الناس را  زخم فرق حضرت عباس را در تو بس داغ مکرر دیده ام  پیکر صد چاک اکبر دیده ام در تو بینم خیمه های سوخته کام خشک و دامن افروخته  در تو بینم صورت و خاک تنور در تو بینم سینه و سم ستور  در تو بینم جسم هفتاد و دو تن  غرق خون افتاده بی غسل و کفن  در تو بینم گریه ی دُردانه ها کعب نی ب...
13 آبان 1392

و بالاخره ... چهــــــــــــارم آبان 92

چهارم آبان بوی زندگی میدهد ... بوی تازگی .. بوی بهار ... بوی شکفتن ... شکفتن جوانه زندگی ام  شکوفه خندان من چهــــــــــــار سال است به رویم لبخند زده ... چهار سال است آشیانه مان را عطرآگین کرده ... چهار سال است بهشت را برایم به ارمغان آورده ... چهار سال است که مست عطر وجودش هستیم ... چهـــــــــــارم آبان روز شکفتن توست ... روز وصال مـــــــــا ... روز جمع سه نفریمان ... سر آغاز زندگیت ...  تلاش و تکاپویت ... به سوی هدف ... هدفی که کمال آدمیت است ... گل مــــــــــــادر ... هدفــــــــ را نشانه بگیر ...   خــــــــــــداوندا ... ...
4 آبان 1392

فقط حیـــــــــــــــــــــــدر امیرالمومنین است ...

آنچه خوبان همه دارند علی(ع) تنها دارد . بركه در بركه، آواز بلند علوي‌ات طنين‌انداز شد، آسمان‌ها، كوه‌ها، دره‌ها، بيشه‌ها و درختان، تمام‌قد به احترام قامت هاشمي‌ات ايستادند، تاريخ، ثانيه‌هاي بي‌رمقش را به ياد مي‌آورد. آفتاب لحظه‌اي ايستاد، همه ديدند كه به احترام تو، لحظه‌اي خورشيد روي نتابيد تا همه ببينند، نور تو از آفتاب بيشتر است؛ صداي تپش قلب‌ها حتي ريگ‌هاي بي‌خيال آن بيابان تفتيده را مجبور كرد، سركي بكشند تا ببينند چه خبر است، پنجره‌هاي نداشته بيابان، باز شده بودند، كوير گوش شده بود تا بشنود هر آن‌چه بايد مي‌شنيد، رفتگان برگشتند، كاش رفتگان تاريخ هم برمي‌گشتند تا دوباره ببينند …. فرشتگان، دوشادوش هم، آماده هلهله بودند، شايد جبريي...
1 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد